
در گذشته همدیگر را می توانستیم به واسطه تفاوت در ظاهر از هم بشناسیم . ولی اکنون با وجود باطن هایی هنوز هم دور از هم
، همگی یک شکل هستیم. همچون فرش هایی با خاستگاه متفاوت ولی عاری از رنگ که همگی در ظاهر شبیه اند . حال این هویت پنهان شده در پشت ظاهر یکسان با شناخت ، نمایان می شود. همچون لباس های این مجموعه که در نگاه اول با
لباس های درون کمد هر یک از ما ، تفاوتی ندارد ولی هر یک گره هایی منحصر در تار و پود خود دارند . استیتمنت : در اکنون این دنیا همهی ما یک شکلایم. شکلی واحد به نام هیچ. نه بدین منظور که بی ارزشیم، بدین منظور که ظاهراً هر چه
هستیم، با یکدیگر تفاوتی نداریم. من و ما میتوانیم یک شکل لباس بپوشیم و آنچه از خود میسازیم در ما ایجاد صمیمیت میکند؛
ایجاد نزدیکی. اما باید بدانیم که این فقط در ظاهر است. درون همهی ما چیزیست که با دیگری موافق نیست. آن بخش که شاید
خودمان نیز آن را ندیدهایم. همان گرههایی که ما را شکل دادهاند . گره های وجودی ، وجودیت پنهان ، هویت پنهان
و آن گره ها ؟
خانواده ،فرهنگ،محدودهی جغرافیایی، محدوده ی یک فرش …